بازرگان آغاز کرد! آیا احمدی نژاد به پایان میرساند ؟                                                  رسول آرام

  تحمل   رژیم اسلامی، آنهم به مدت 32 سال،  برای  کارگران و زحمتکشان، زنان و جوانان وحشتناک و غیر قابل تصور  است. برای کمتر کسی میتواند  قابل قبول باشد که چگونه  اینان توانستند با همه عقب مانده گی های فکری شان  بیش از سه  دهه با قدرت تمام و با حذف نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی و حتی متحدین  خویش: لیبرال ها، ملی مذهبی ها، طرفداران سرمایه انگلی یا وابسته، شوونیستها و چهره های مختلف سیاسی، "دمکراتها" و "کمونیستها"ی روسی،  حکومت خود را ادامه دهند!

برای مردم ایران اکنون  روشن است که در محیط اجتماعی و سیاسی   رژیم اسلامی  جز  جنگ، کشتار، شکنجه و اعدام، دربدری، بیکاری، بیماری،کودکان خیابانی، اعتیاد  وهزاران درد اجتماعی  دیگری  روبرو نبوده اند  و  آثار ویرانگر حکومت  را در تمامی تار و پود  زندگی  خود مشاهده میکنند. از این رو    هر روز بر نفرت  آنان  از رژیم  اسلامی افزوده شده و هر از گاهی این نفرت را با شیوه های مختلف اعتراضی اعلام میدارند.

نطفه  درگیری آنان با این  رژیم  که شالوده زندگیشان را در  اسارت دارد،  از همان روزهای نخست انقلاب بهمن بسته شده است . اکنون برای  اکثریت  آنهائی  هم  که زمانی امید های خود را در تقویت این رژیم بسته بودند، روشن شده است  که    نیل به آزادی و دمکراسی و نابودی تمامی مفاسد اجتماعی در ایران   تنها  از کانال سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مقدور است. با سرنگونی این رژیم و پیگیری برنامه های واقعا دمکراتیک است که مردم  خواهند توانست  یک رژیم واقعا دمکرات بنا نهند    که   پایه هایش بر حقوق واقعی  کارگران و زحمتکشان، رفع ستم جنسی زنان و حقوق ملیتهای ستم کشیده در ایران  پایه ریزی شده است.

اما اگر فکر کنیم جمهوری  اسلامی با رهبری ولایت فقیه،  تنها با توسل به سرکوب توانسته است خود را 32 سال در قدرت حفظ کند  عبث  است. رژیم اسلامی هرچند در سرکوب و آدمکشی از وحشیترین رژیمهای تاکنونی ایران سبقت گرفته و واهمه ای از کشتار دسته جمعی زندانیان نداشته، قتل های زنجیره ای را ددمنشانه سازماندهی کرده و رکورد آماری زندان و اعدام را در تمامی رژیمهای امروزی جهان از آن خود کرده است، اما ماندگاری آن تنها اتکا به سرکوب نبوده و نیست. اتکای رژیم را باید در حمایت  نیروهای مختلفی جستجو کرد که برای تصاحب مناصب بالای رژیم اسلامی از ارائه هر گونه کمکی به آن مضایقه نکرده اند. در این راه بیشمار بودند افراد و احزاب مختلف با گرایشات گوناگون که همه آنها نیز به پاس خدماتشان مورد خشم رژیم قرار گرفتند. گونه برخورد رژیم اسلامی به حامیان خود همانند برخورد رضا خان میرپنج به کسانی بوده و هست که به قدرت گیری وی با حسن نیت کمک کردند. از این میان اما نقش بعضی افراد که موجب تحکیم پایه های رژیم اسلامی شدند اساسی و غیر قابل چشم پوشی میباشد. قصد نداشتم نام کسانی را بیاورم تا تصفیه حساب سیاسی کرده باشم. قصدم ریشه یابی دلایل شکل گیری چنین حکومتی میباشد. نه اینکه من دلائل اصلی شکل گیری چنین حکومت سرکوبگری را وجود این افراد و احزاب حامی آنان میپندارم، اما من یقین دارم که اگر این افراد و این احزاب به این رژیم  کمک  نمیکردند، تا کنون تکلیف مردم ایران با دیکتاتوری مذهبی روشن شده بود. از شخصیت های سیاسی موجود در قبل از انقلاب بهمن 1357 اولین کسی که به خمینی  کمک کرد تا روی پای خود بایستد آقای بازرگان بود. گرچه آقای بازرگان هم اکنون در قید حیات نیست اما نه تنها خمینی بلکه کلیه  پیروان و بندگان وی که قدرت او را بارث برده اند باید مدیون وی باشند چرا که او  با پذیرش مسئولیت اولین  رئیس دولت ارتجاع اساس رژیم اسلامی را بتون آرمه کرد.

 

گرچه آقای بازرگان  از نظر بینش سیاسی و طبقاتی به همین طیف  تعلق داشت اما هیچگاه از حکومت ولایت فقیه دفاع نکرده بود. با نگاهی به همکاری  بازرگان با خمینی در قبل از انقلاب بهمن 57، یعنی زمانی که هنوز سیستم ولایت فقیه شکل نگرفته  و فقط  فرد خمینی تجسم  انقلاب اسلامی  بود،  متوجه میشویم که وی  تا چه اندازه به او خدمت کرد تا او  بتواند اسطوره های مذهبی نظام مورد نظرش را انسجام و به مردم تحمیل نماید. خشت های اولیه حکومت اسلامی را از همان لحظه ای بنا نهاده شد که خمینی  گفت : "منباید یکتنبهدیگریهمبدهمو آناینکهمنکهایشانرا حاکمکردم، یکنفر آدمیهستمکهبهواسطهیولایتیکهاز طرفشارعمقدسدارم، ایشانرا قرار دادم. ایشانرا کهمنقرار دادمواجبالاتباعاست، ملتباید از او اتّباعکند. یکحکومتعادینیست، یکحکومتشرعیاست؛ باید از او اتّباعکنند. مخالفتبا اینحکومتمخالفتبا شرعاست، قیامبر علیهشرعاست. قیامبر علیهحکومتشرعجزایشدر قانونما هست، در فقهما هست؛ جزایآنبسیار زیاد است.
من
تنبهمیدهمبهکسانیکهتخیلاینمعنیرا میکنند کهکارشکنیبکنند یا اینکهخداینخواستهیکوقتقیامبرضد اینحکومتبکنند، مناعلاممیکنمبهآنها کهجزایآنها بسیار سختاستدر فقهاسلام. قیامبر ضد حکومتخداییقیامبر ضد خداست؛ قیامبرضد خدا کفر است".

این سخنرانی اعلام جنگ علیه مردم بود و بازرگان، مرد جهاندیده،  بجای افشای سخنان وی  سر تعظیم درمقابل  خمینی فرود آورد و او را چنان به عرش برد که دیگر کسی یارای رودرروئی با وی را نداشت. بازرگان که از دست یابی به نخست وزیری خمینی هیجان زده شده بود  گفت: "خدایبزرگرا شکر میکنمکهچنیناعتبار و حُسنشهرتیرا، کهبههیچوجهاهلیتو لیاقتآنرا نداشتم، بهمنارزانیداشتهو همینموهبتالهیباعثشدهکهآیتالله ابراز اعتماد و ارجاعچنینمأموریتیرا بهبندهعنایتبفرمایند."

آری این ماموریت برای سرکوب تمامی مخالفین بود و این چنین بود که اولین پلکان استحکام رژیم اسلامی برداشته شد.

اما رژیم خمینی  نمیتوانست  کعبه آمال بازرگان باشد. بازرگان نمیتوانست از این سیستم بعنوان پلکان ارتقاء استفاده نماید، لذا پس از 18 ماه خوش خدمتی و زیر بنا سازی رژیم از ریاست دولت کنار کشید.

18 ماه حکومت آخوندها برای سیاستمداران  کافی بود که رژیم جنایت پیشه را شناخته باشند. مخصوصا آنها که در این رژیم دستی بر آتش داشتند.

ولی اینچنین نبود و نمیتوانست باشد. اکثر  سیاسی کار ها دچار  مخمصه شده بودند. بجای کار سیاسی دمکراتیک، آنهائی هم که فکر میکردند دمکرات هستند دست به دامن خمینی شده بودند. در نتیجه مردم کسی را انتخاب کردند که  وابستگی خود را به خمینی بیشتر از سایرین نشان داده بود. از این رو بود که نوبت به  بنی صدر رسید. بنی صدر بیشتر از بازرگان توانسته بود عمق ارتجاع رژیم ولایت فقیه را شناخته باشد. اگر اکنون هم نوشته های بنی صدر را بخوانیم متوجه میشویم وی همه آنچه را که انجام داده است را بیان نمیدارد. او رئیس جمهور  مورد تائید امام بود. در تبلیغات انتخاباتی خود هیچگاه علیه حکومت ولایت فقیه صحبت نکرد. هیچ نیروئی که به دستگاه نزدیک بود هم در افشای ولایت فقیه آگاه گری نکرد. در حقیقت همه آنها با  تائید خمینی  راهشان را ادامه میدادند. اینکه از جمله آقای بنی صدر  چه اهدافی را پیگیری میکرد مهم نیست. مهم این است که او   هم مثل  بازرگان  به رشد شخصیت پرستی مردمی که هیچگاه آزادی را ندیده بودند و اگرآزادی  آمده بود دیو دیکتاتور بسرعت سرکوبش کرده بود. این بود که میخواستند آزادی را در شخصیتی متبلور کنند. حال که همه میگویند خیمنی، پس هرکس به خمینی بیشتر نزدیک است او میتواند مسئولیت های بالای رژیم را در دست داشته باشد. اولین  28 مرداد بعد از انقلاب بهمن میبایست  زمانی باشد که مردم مایل بودند نفرت خود را از  رژیم سلطنتی اعلام دارند. اما بازی با احساسات مردم  برای دست اندر کاران سیستم ولایت فقیه  بسیار آسان بود. آنان در حقیقت هدف دیگری را که سرکوب مردم کردستان بود مد نظر داشتند. تا بدینوسیله  ضد انقلاب سلطنت را با انقلاب واقعی در هم آمیزند  و نیروهای انقلابی را بیشتر از ضد انقلاب سرکوب نمایند. بهترین مجری  این کار بنی صدر بود. او بیشترین آرای انتخابات ریاست جمهوری را به خود اختصاص و همواره در کنار امام خود را مرید وی نشان داده بود. مرید سازی یکی از حقه های سیاسی مردمی میباشد که هیچگاه امکان تمرین دمکراسی را نداشته اند . او را خمینی  انتخاب  کرد تا آوای نه به جمهوری اسلامی را، که در  گام نخست  و رسا از سوی مردم کردستان بلند شده بود، سرکوب کند. چرا که اگر کردستان سرکوب نمیشد ریشه های مخالفت با ولایت فقیه به سر تاسر ایران میدوید.

بازرگان و بنی صدر بیش از همه کسانی که مستقیما در خدمت رژیم اسلامی بودند در تحکیم این رژیم موثر بودند. مهم این نیست که آنان بعنوان نیروهای مخالف خود را کنار کشیدند، مهم این است که اینان زیر بنای پوشالی رژیم را تحکیم بخشیدند.

نگاهی حتی سطحی به دوران ریاست  جمهوری های حکومت  اسلامی  نیاز به بررسی  های بسیار عمیقتری دارد. من در اینجا تنها به گوشه ای از  آثار شوم  حمایت این افراد  از خمینی اشاره کردم. بعد از بنی صدر مهره های دیگری مانند میر حسین موسوی، رفسنجانی و خاتمی   قدرت دوم سیاسی را در دست گرفتند که بر خلاف بازرگان و بنی صدر در بلوک قدرت سیاه قرار داشتند. اینان هرگز نمیتوانستند بدون رضایت خود ازکردارشان، در سرکوب مردم شرکت کنند. گرچه قدرت  موسوی و رفسنجانی و خاتمی بر بناهای ساخته شده گذشته قرار داشت و در تحکیم آن زیر بنا حرکت کردند. اما در این دوران چهره ارتجاع دیگر نمیتوانست بخش های ملی و توده های متنفر از ارتجاع را بدنبال خود بکشاند. مردم دیگر میدانستند که اینها فرزندان اصلی  حکومت اسلامی هستند. رؤسای جمهور رژیم اسلامی پرونده های بس قظور تری از بازرگان و بنی صدر دارند، اما خوشبختی آنان در  این بود که خودشان از مهره های کارگردان  رژیم اسلامی بودند . اینان بودند که کلیه مخالفین را سرکوب و ترد نمودند و بلوک قدرت را حول ولایت فقیه تشکیل دادند.  بلوک قدرتی که درخواستهای متفاوتی از ولایت فقیه داشتند آنچنان  ناهمگون  بود که  نمیتوانست برای زمانی دراز   پایدار باقی بماند. اکنون 32 سال از تشکیل  تدریجی این بلوک گذشته است. ولایت فقیه اقتدار خود را بر تمامی ارکان زندگی سیاسی و اجتماعی  اقتصادی مردم  ایران گسترده و لذا نارضایتی ها از هر سو  شالوده های ولایت فقیه را نشانه رفته است . در چنین زمانی که همه دست اندرکاران رژیم اسلامی  با چهره های مختلف  در صدد نجات سیستم سرمایه هستند. طرفداران ولایت فقیه هنوز هم راه نجات سرمایه داری انگلی را در قدرت فقیه میدانند. آنها میدانند که  زمانی فرا رسیده است که اگر رژیم ولایت فقیه تغییراتی را نپذیرد، محکوم به سرنگونی و نابودی مطلق خواهد بود. آنان که تا دیروز بلوک قدرت ولایت فقیه را تشکیل میدادند   امروز  ضمن دفاع از اصل ولایت فقیه برنامه های "اصلاح گرایانه" ای را طرح مینمایند و  مصمم هستند تا سیستم را از گزند هجوم مردم در امان نگاه دارند. آنها  درخواستهای " لیبرال دمکراسی  مذهبی "  را  طرح   و  با درک   شرایط موجود،  با برنامه ای تحت عنوان " اصلاحات"  روبنائی، فعال شده و خواهان اتحاد مردم برای جلوگیری از جاری شدن سیل هستند.

  اما همه میدانند   که این گروه با رهبری میر حسین موسوی حتی  در افشای جنایات سالهای قبل از 67 و بعد از آن  هیچگونه   کوششی انجام نداده، و طرح شعار آزادی زندانیان سیاسی تنها مربوط به طرفداران خودشان میباشد و ربطی به آزادی بیان و عقیده ندارد.

 

   اگر میر حسین موسوی در پی اصلاح ولایتی میباشد، دیگر در  حلقه حامیان دیگر  ولایت فقیه نیز انشقاق بزرگی رخ داده است که بنظر بیش از  جریان موسوی / کروبی  برای  ولایت فقیه خطرناک میباشد. چرا که  بخش بزرگی از حلقه حامیان ولایت فقیه سودای دیگری را  در سر دارند.  این سودا هر گز نمیتواند  با بافت ولایت فقیه  سازگار باشد. چرا که آنان در صددند رهبری سیاسی را بجای رهبر مذهبی  به خورد مردم دهند. برای این کار دست آویزهای عامی پسندی چون تلفیق میهن پرستی و مذهبگرائی ویا طرح شعار هائی بر خلاف نظریات  رهبران مذهبی  را مطرح و در پی کسب وجهه هستند. اما اینان همان کسانی میباشند که ندا ها را به خون غلطاندند.

 احمدی نژاد در حقیقت در زمره کسانی قرار گرفته است که در بلوک حامیان ولایت فقیه قرار نداشته و با اصلاح طلبان نیز  وجوه مشترکی ندارد. او همواره  تناقضات آشکاری با  بلوک حامیان اصلی ولایت فقیه داشته و  بیشترین درگیری های سیاسی را با آنان طرح نموده است. او میداند که  کروبی و میر حسین موسوی چه کارنامه "درخشانی" در کنار رفسنجانی و دیگران در مقابل مردم ایران دارند. افشای این افراد و حتی اگر ممکن باشد افشای رهبری هم  برای دفاع از جمهوری اسلامی و اتوریته مذهب، حال چه ایرانی و چه عربی آن، یکی از برنامه های اساسی احمدی نژاد و دارو دسته او میباشد. مگر قرار نیست حکومت سرنیزه وجود داشته باشد و این حکومت از حقوق اقلیت استثمار کننده دفاع کند. حال که آقایان نمی توانند  با شیوه خود به  حکومت ادامه دهند، بهتر است از اریکه قدرت سیاسی  کنار روند. بقیه  کارها را تکنوکرات های وابسته به احمدی نژاد انجام میدهند. احمدی نژاد در واقع با "شهامت تر" از دیگران از پس شارلاتان بازی و کلاه برداری و حتی آدم کشی و چانه زنی های عوامفریبانه   بر میآید.  و این برای دست اندر کاران قدیم و جدید رژیم  بسیار "عاقلانه" تر است از بند بازی های میر حسین موسوی که  هنوز پاسخ جنایات گذشته را به مردم نداده است. احمدی نژاد بهتر از دیگران توانست راه مذاکره با آمریکا را باز نماید و بسیار ماهرانه تر از آنها به سوی نئولیبرالیسم مطلوب  امپریالیسم قدم برداشته و یارانه ها را حذف نموده است. اوگاه گداری بر خلاف " ائمه اطهار" نظراتی را ایراد داشته که همه با مخالفت مراجع تقلید مواجه شده است. افشاگری  اخیر وی در مورد قاچاق گسترده توسط سپاه یکی دیگر از مواردی بود که در گیری عمیق جریان وی را با حامیان ولایت فقیه نشان داد.

احمدی نژاد میداند که  نقش رادیکال نیروهای چپ در مقابل جمهوری اسلامی و سرکوب وحشیانه آنان توسط رژیم  و از همه مهمتر فرار بخش عمده ای از  این نیروها به خارج از کشور، منجر شده تا چپ  در محیط سیاسی ایران نقش  ملموس  خود را ایفا ننماید. بر این اساس زمینه رشد نیروهای مخالف   درون رژیم  و اصلاح طلبان آن مستعد  گردیده   و موجب تقویت چنین شخصیت هائی شده   است.  افشا گری های احمدی نژاد نه برای دفاع دمکراتیک از حقوق مردم، بلکه فراهم کردن زمینه هائی برای در دست گرفتن قدر ت سیاسی در ایران با شکلی دیگر از آنچه تا کنون بوده است میباشد.

 

آنچه که روشن است تمامی دولت های از بدوانقلاب تا کنون، همگی چه دانسته و چه نادانسته، چه بی برنامه و چه با برنامه، درخدمت سیستم سرمایه داری انگلی بوده و تنها راه رهائی مردم  آگاهی های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی میباشد که این امر تنها در یک سیستم کاملا دمکراتیک  مقدور میباشد.

14.07.11